1400-07-08 13:09
871
0
76341
روایتی دردناک از مردی در مرداب اعتیاد؛

تراژدی شاهزاده و گدایی که مواد مخدر رقم زد

محل مصرفش در نزدیکی کارخانه‎ای در بستر خیابانی است که سالانه ۱۷ میلیون مسافر از آن عبور می‌‎کنند سهم امثال سیامک از تمامی زیبایی‎‌هایی که این مسافران از گلستان می‌‎بیند رودخانه‎ای مملو از فاضلاب با مقداری مواد مخدر است که باعث می‌شود در تخیلات و آروز‌ها روز‌هایش را سپری کند.

به گزارش گلستان ما-داود خاندوزی؛ نفس‎‌ها را می‌‎شمارم قدم‎‌هایم کوتاه‎تر می‌‎شود و روشنایی رخت بر می‌‎کند از ستون‎‌های شب‎‌های سرد زمستان من، فاصله برای رسیدن به جدایی کمتر و کمتر می‌‎شود، فکر می‌‎کنم رویاست می‌‎گذرم از تاریکی روزگار و به‌امید آینده‎ای روشن پا به چرخه زندگی می‌‎گذارم که یک روز در بالای آن هستم و روز دیگر در قهر آن.

اینجا روایت‎‌های ما بود و نبود نمی‌‎خواهد زندگی تنها صدای جرینگ جرینگش به گوش می‌‎رسد اما ب‌هایش در سود‌های بانکی ما هدر می‌‎رود کمر من هم در زندگی برای این سود‌های بانکی شکست.

می‎گویند تضاد طبقاتی در جامعه است، اما من اعتقاد دارم که این تضاد آسمان خراشیست، اقتصاد غیر دولتی و تولید که فهم سیاست ندارد همیشه محکوم به گور خوابی و اعتیاد می‌‎شود و اقتصاد دولتی ناسالم که با رشوه به قدرت رسیده در پنت‎هاس آن قرار دارد.

افکار در مترو لحظه‎‌ها می‌‎گذرد و من بر می‌‎گردم دیگر نگاهی را نمی‌‎بینم، صدای را نمی‌‎شنوم، آری رویای زندگی من که تا دیروز همسرم بود به واسطه فقر و نداری من به دنبال رویا‌هایش رفت و من در بهشت رویا‌هایم با آتش اعتیاد سوختم.

این‌ها حرف‎‌هایی یک معتاد مفنگی است، که ماشینی را در بست گرفته و به یکی از روستا‌های اطراف شهر می‌‎رود، این همان مردی است که تا دیروز تولید‌کننده این کشور به شمار می‌‎رفت و امروز معتاد متجاهر جامعه ما لقب گرفته است، مردی که تا دیروز برای رویایش زندگی می‌‎کرد امروز در آرزو‌های رویا غرق شد.

دختر رویا‌ها یا کابوس زندگی
رویا؛ دختری که من را با اسب آرزو‌هایش می‌‎دید، مایه زندگیش را در ظرف حرف‎‌های مردم ریخته بود، آن طور زندگی می‌‎کرد که مردم تحسینش کنند، گاهی از نان شب هم می‌‎گذشت ولی پولش را برای یک مانتویی که مورد علاقه‎اش و یا لوازم آرایشی می‌‎داد، حرفی هم می‌‎زدم می‌‎گفت «تو که پول نداشتی بی‎خود کردی آمدی خواستگاریم»، در حالی که غیرت مردانگی اجازه نمی‌‎داد که گلایه‎ای داشته باشم اما این غیرت در برابر صورتی بزک کرده و زنی ساپورت پوش که در خیابان با من همراه بود فرو کش می‌‎کرد.

آخر نفهمیدم این دختر رویای من بود یا کابوس زندگی، فاصله میان سعادت و بدبختی یک مرد گاهی فهم درست از غیرت است، من انسانیت که بزرگترین ثروت بود را ارزان به رویایی فروختم که امروز کابوس زندگیم شد واژه‎ «دوستت دارم » و «عاشقت هستم» نان شب برایش نمی‌‎شد و دختری که غرورش باعث شده بود که برای رسیدن به خانه پوشالی عشقش حتی دست به خودکشی بزند با این واژه‌ها دیگر شیدایی نمی‌‎کرد و این امر باعث شد که دارایی‎‌هایم را به نامش بزنم تا ارادت قلبی خودم را به رویایم ثابت کنم.

اما نمی‌‎دانستم که با این کار عزت نفسم را از دست می‌‎دهد و حرمتم پایمال می‌‎شود، همیشه آرزو داشتم فرزندان زیادی داشته باشم اما این موضوع همواره به دلایل مختلف از جمله بهانه‌های مالی به تعویق می‌‎افتاد و اگر فرزندی در زندگی من بود شاید با لبخندش فضای تاریک روز‌های مشترک من و رویا روشن می‌‎شد و محبت و سادگی کودکانه فصل جدیدی را برای من به ارمغان می‌‎آورد.

میزان دوست داشتنم با خرید وسایل خانه و تجملات سنجیده می‌‎شد و گاهی هم به خاطر چشم و هم چشمی‎‌های خاله زنکی، وسایلی در منزل خریداری می‌‎شد که حتی یکبار هم کاربردی برای زندگی مشترکمان نداشت و این موضوع و تجمل‎گرایی باعث شد که به سمت تسهیلات بانکی بروم و بریز و به پاش‌های بی‌حساب و کتاب در زندگی داشته باشم بی‌آنکه فکر فردا را کنم.

زمان زیادی طول نکشید که بدهی‎‌های من سر به فلک کشید و مفلسی و درماندگی سراغم را گرفت آنقدر گرم مسائل و مشکلات مالی شده بودم که دیگر همسرداری را فراموش کردم و وقتی از خواب روزمرگی کاری بیدار شدم حقیقتی را متوجه شدم که کمر هر مردی را می‌‎شکست، و اگر امروز می‌‎بینی قوز شدم به خاطره این شکست است نه مواد مخدر.

مثل شاه و گدا مواد مخدر جایم را در زندگی عوض کرد
گرچه زخم‎‌ها و پنجه‎‌های نامردی روزگار بر دستان سیامک باقی مانده ولی هنوز سینه‎اش از خنجری که تصور می‌کرد پای غریبه‌ای به زندگی همسرش باز شده می‌‎سوزد، در حالی که بغض راه حرف‎‌هایش را سد کرده، آرام با چشم‎‌هایی گریان می‌‎گوید« مردانگیم در مصرف مواد مخدر سوخت، حتی اراده دفاع از حق شرعیم را ندارم».

سیامک می‌‎خواهد به راهش ادامه دهم اما برایش مبلغی در نظر گرفتم تا درد‌هایش را بشنوم با آنکه میدانستم شاید این پول هم تا لحظاتی دیگر دود شود، مردی حدوداً ۴۵ ساله، قد بلند و خمیده‎ و خمار به گفته خودش حرف زدن با من سخت‎تر از درد خماری برایش بود، گاهی حرف‎هاییش مرا می‌‎ترساند چرا که اگر حرف‎‌هایش حقیقت تلخ را آشکار می‌کرد و نشان می‌داد عده‌ای در این شهر زیر سایه‎ای زیبایی در جهنم تجملات شهری می‌‎سوزند بی‌آنکه کسی متولیشان باشد.

او می‌‎گوید در هفته قبل سه بار از سطل‎‌های زباله فروشگاه‎‌ها غذایش را تأمین می‌‎کند، گدایی هم نمی‌‎کند چرا که دیگر مردم به یک معتاد مفنگی پولی نمی‌‎دهند گاهی هم افرادی دلشان می‌‎سوزد و غذا برایش می‌‎خرند بار‌ها وسوسه شده که سرقتی را انجام دهد و اگر دستش به مال بی‌صاحبی رسیده از این کار دریغ هم نکرده است.

سیامک می‌‎گوید وقتی نعش هستم تصور خودکشی به سراغم می‌‎آید سه بار تصمیم گرفتم خودم را در زیر ماشین‎ بیندازم اما اراده‎ای در انجامش نداشته است.

محل مصرفش در نزدیکی کارخانه‎ای در بستر خیابانی است که سالانه ۱۷ میلیون مسافر از آن عبور می‌‎کنند سهم امثال سیامک از تمامی زیبایی‎‌هایی که این مسافران از گلستان می‌‎بیند رودخانه‎ای مملو از فاضلاب با مقداری مواد مخدر است که باعث می‌شود در تخیلات و آروز‌ها روز‌هایش را سپری کند.

می‎گوید وقتی می‌‎کشم درد‌هایم را فراموش می‌‎کنم و وقتی اثر نعشگی از بین می‌‎رود انگار که دو چشم بینا را از دست داده باشم بت‌زده می‌‎شوم، ترک و خیانت همسر به گفته خودش امروز او را به مسیری کشانده که‌امیدی به برگشتش ندارد، و ترک مواد مخدر را تنها با مرگ تصور می‌‎کند.

او می‌‎گوید نخستین بار با کشیدن سیگار در سن ۲۹ سالگی و بعد از ازدواج راهش به اعتیاد باز شد، زمانی که همه داشته‎‌های زندگیم را از دست رفته دیدم، شروع به کشیدن سیگار کردم و این کشیدن سیگار هر روز اضافه شد و سکوت مرگ بار حیثیت باعث شد گذران زمان را حس نکنم، وی می‌‎گوید خودم باورم نمی‌‎شود امروز معتاد هستم، انگار مثل فیلم شاه و گدا جایم را در زندگی عوض کردند از عزت به نکبت رسیدم.

سیامک بغض شکست، دیگر تمایلی به حرف زدن نداشت حتی پول بیشتری که برایش در نظر گرفتم قرار نکرد و در حالی که با دست بر سر خود می‌‎زد مسیر اعتیاد را ادامه داد این زندگی عادی یک معتاد مفنگی است که از کنار ما می‌گذرد.

شاید بار‌ها از وجود سیامک‌های انکار ناپذیر جامعه واهمه داشتیم که نکند قصد سرقت و مزاحمت داشته باشد، حتی می‌ترسیم که با دیدن چنین فرد معتادی دوست و آشنا نظرشان در مورد محله‌ای که در آن زندگی می‌کنیم تغییر کند و خدایی نیاورد که روزی این افراد گرفتار شده در منجلاب اعتیاد عضوی از خانواده ما باشند.

فکری برای ریشه درختان خشکیده از اعتیاد نکردیم
از این رو است که می‌خواهیم نیروی انتظامی کت بسته آن‌ها را بگیرد و به زندان بیندازد بی‌آنکه به ریشه‌های این درخت‌های خشکیده فکر کنیم و سهم تقصیری از ماجرای این مرد و زنانی برداریم چرا که زمانی می‌توانستیم دستشان را به گرمی بگیریم دریغ کردیم.پ

از این رو است که می‌گویند گلستان از نظر شیوع مواد مخدر دومین استان کشور است و مدت اینکه یکی از افراد خانواده متوجه وجود فرد معتادی در جامعه شود نزدیک به پنج سال است ولی با خود فکر نکردیم که شاید بیش از این سال هم سیامک‌ها نمی‌خواهند بفهمند که اعتیاد گریبانشان را گرفته است.

نیروی انتظامی هم هر چقدر این معتادان متجاهر را جمع‌آوری کند و میزان کمپ‌های اعتیاد هم چند ده برابر شود باز هم این سد مقابله با اعتیاد نشتی خواهد داشت و باید هارتلند‌های جامعه یعنی خانواده‌ها را بسازیم تا اعتیاد روسیاهی را برای ما به ارمغان نیاورد.

آمار‌ها هم می‌گوید که ۵۵ درصد طلاق‌های کشور و ۳۵ درصد شرارت‌ها و ۶۵ کودک‌آزاری‌ها و همسرآزاری‌ها با مواد مخدر مرتبط است و در کنار آن ۴۰ درصد زندانیان و ۲۰ درصد از قاتلان جامعه ما با مواد مخدر سرو کار دارند و اگر تجزیه تحلیل درستی از این آمار و برنامه‌ریزی درستی برای خانواده‌ها داشتیم شاید این لکه‌های سیاه جامعه ما از آسیب‌های اجتماعی کم رنگ می‌شد.

به‌امید آن روزی که سرسبزی و نشاط جای سیاهی را در زندگی‌های زخم خورده از اعتیاد بگیرد.
انتهای پیام/

 

 

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.